ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار


تا تن خاکی من عین بقا گردانی

چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست


به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی

همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن


زانکه در پای تو دارم سر جان افشانی

بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب


وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی